دیدگانم ابری است
مژه ام نمناک است
از غم دوری تو
گونه ام بارانی است
موی من منفعل از گردش ایام شده است
گردش خون دلم
گرمی اندام مرا افزون کرد
گاه بی گاه حرارت به مذاقم خوش نیست . . .
. . . گرمی این بدن و سردی زیبای هوا
عرقی سرد نثار تن گرمم کرده
این رطوبت که به پیشانی من می ریزد
عرق شرم وجود دل بیمار من است
داروی درد دلم دیدن رویت باشد
این همان آرزوی قلبی هر روز من است
و امیدی که همه سال و همه روز بدان منتظرم
انتظاری زیبا . . .
انتظاری پر نور . . . .
انتظاری ابری . . . . .
لحظه ای بارانی
. . . .
شب جمعه به دعا و سحر روز خودت «جمعه» ی ناز
اوج گرمای دل و اشک مدامم باشد
عصر جمعه که ز در می آید
سیل اشکم خبری می آرد
هفته ای دیگر نیز
وصل تو طول بینجامد باز
همچنان منتظرم
هفته ای دیگر نیز. . .
هفته ای دیگر نیز . . .
هفته ای دیگر نیز . . .
منتظر بر قدمت بنشینم . .
گر نیایی باز هم
هفته ای بنشینم . . . .
به امیدی که به قول استاد:
« . . . شاید این جمعه بیاید شاید . . .
پرده از چهره گشاید شاید . . . . »